جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
اگر راهبی ردای رهبانیت را بپوشد - که بسیار موقر است و نشاندهندهی رستگاری، نشاندهنده شفقت است – ولی او فقط بنشیند و در حال جویدن، گاز زدن، یا خوردن پای یک شخص- مرغ باشد، آن وقت من خیلی دلسرد خواهم شد. قبلاً در برخی از کشورهای بودایی هینایانا دیده بودم، و واقعاً منظرهای بود که نمیخواستم دوباره آن را ببینم. در آن زمان من هنوز متاهل و غیرراهب بودم. و بعد من و شوهرم به بسیاری از کشورهای بودایی آسیایی سفر کردیم. او مرا برای تعطیلات به آن کشورها میبرد زیرا میدانست که من یک بودایی متعهد هستم؛ در خانهام، ما یک محراب داشتیم، همراه با گل و میوه برای بوداها. و او حتی گل کاشت و تعدادی برایم میبُرید تا در محراب بودا بگذارم. وقتی میدید که چند گل پژمرده میشود، عوض میکرد و به همین منظور در باغچهی بیرونی گل کاشت.و حالا، برخی استدلال میکنند که بودا توصیه کرده بوده که پیروان بودایی میتوانند گوشت سه نوع اشخاص- حیوان که در بالا نام بردم را بخورند. اما بعدها، بودا دیگر اجازه نداد زیرا شاگردان بزرگ شده بودند. آنها باید به رژیم وگان عادت میکردند که بهتر است، شفقت آمیز است و شایسته فرد خیرخواهی مانند یک راهب است. پس حتی در سوترای دیگر یا شاید همان سوترا، راهبی از "او" [بودا] پرسید که اگر وقتی برای صدقه گرفتن بیرون رفت و برخی از پیروان به آنها گوشت اشخاص- حیوان همراه با برنج یا سبزیجات دیگر دادند، چه باید کرد. چه باید کرد؟ بودا گفت: "آن قسمت گوشتی را بردارید و بقیه را بخورید."پس به طور کلی، تقریباً در همه جا، بودا همیشه رژیم شفقت آمیز که رژیم وگان است را تبلیغ میکرد. حتی اگر بودا شما را مجبور به وگان بودن نمیکرد یا به شما اجازه میداد که گوشت سه نوع اشخاص- حیوان را بخورید، من اینرا نمیخواهم. چرا وقتی این همه غذا داریم این کار را بکنیم؟ حتی امروزه، وای خدا، ما هرگز نمیتوانیم تمام غذاهای تولید شده را بخوریم. حتی غذاهای بدون درد که من به آن پایبند هستم، اما نه حتی همیشه. اگر فقط بتوانید با برنج قهوه ای و کنجد زندگی کنید، آن هم خوب میباشد.اما باید برنج قهوهای و پودر کنجد را در دهان خوب بجوید تا تقریبا مایع شود و بطور طبیعی جذب شود. چون این بهترین راه برای خوردن برنج قهوهای و کنجد است. و نباید برنج را خیلی داغ بخورید چون بهتر است آنرا خنک بخورید. اگر آنرا بین ۴ تا ۳۴ درجه سانتیگراد بخورید، این احتمال وجود دارد که نوعی باکتری روی آن رشد کند و سپس معدهتان را ناراحت کند. پس اگر میخواهید آن نوع غذا یا هر نوع غذایی با برنج و یا نودل را میل کنید، باید آنرا خیلی تازه بخورید یا صبر کنید تا در یخچال سرد شود. به خصوص برنج و نودل. اینگونه ایمن تر است.پس به نظر من نباید در مورد خوردن یا نخوردن گوشت اشخاص- حیوان یا خوردن یا نخوردن سه نوع "گوشت پاک" بحث کنیم. ما نباید اینکار را بکنیم، زیرا برای من راهب بودن واقعاً یک مقام شریفی است. و الگویی که شما از طریقِ روش زندگی کردنتان نشان میدهید برای افراد با ایمان، خیلی مهم است. آنها از شما کپی میکنند، از شما یاد میگیرند، زیرا به شما احترام میگذارند. بنابراین ما میخواهیم یک الگوی بسیار، بسیار شریف را نشان دهیم؛ یک الگوی موقر که شایسته نمایندگان بوداها و یا نمایندگان "خدای قادر متعال" بر روی زمین است.تصور کنید چگونه به نظر میرسد اگر شما فرزند خدا باشید- اگر نماینده خدا باشید، اگر نماینده بودا باشید- و با این حال در آنجا نشسته باشید و نشان دهید که هیچ اهمیتی به رنج موجود دیگری نمیدهید که دیروز یا چند ساعت قبل از اینکه آن را با ولع بخورید، راه میرفته، کواک کواک یا مو مو میکرده. این یک چیز عادی برای عقل سلیم است. برای من. برای شما هم، البته، من فکر میکنم که همین طور باشد؛ بسیاری از شما همینطور هستید، به جز برخی از افراد جدید یا برخی که در سطح کمی پایین تر هستند، که کمتر حساس هستند.اما برای من، حتی اگر یک خوراکی بدون-درد باشد، من خودم نمیتوانم آنها را بچینم و بیاورم و بخورم وقتی آنها هنوز زنده هستند - مثلاً از باغچه. اگر در بازار فروخته شده باشد، میتوانم، شاید. اما حتی اون موقع هم خیلی احساس خوبی ندارم. ترجیح میدهم آنها را نخورم. من فقط برنج قهوه ای و کنجد را ترجیح می دهم؛ آن مواد مغذی کافی برای من را دارد که بتوانم تمام کارهای سنگینم را انجام دهم- از نظر ذهنی، فکری و همه جنبههای دیگر. با این حال، اگر بتوانم فقط با غذایی بسیار ساده زندگی کنم، بسیار خوشحال خواهم بود.وقتی دانههای کنجد میرسند، آن گیاه دیگر خشک شده، مثل بادام زمینی. وقتی مغزها میرسند، گیاهان خشک شده و زرد یا قهوهای شده اند، یا تقریبا دیگر هیچ برگی ندارد، دیگر زنده نیستند، وقتی بادام زمینی را میچینند- زمانی که در حومه شهر بودم، اینرا دیدم؛ خانه من در حومه شهر بود، پس چیزهای زیادی از این قبیل دیدم. اکثراً همینطور است. برنج هم همینطور است- همه برگها زرد میشوند؛ اغلب برگها دیگر در حال مرگ هستند. پس از اینکه گیاه برنج، برنج را به دنیا میاورد، بعد بنظر میرسد که گیاه پژمرده شده و میمیرد. پس برای من، بنظر میرسد خوردن آن اشکالی ندارد- این یک مثال است. قبلاً، البته بیرون میرفتم و گل میچیدم و سبزیجات میچیدم و این جور چیزها، احساس میکردم که من خوب هستم که مثلاً گوشت اشخاص- حیوان را نمیخورم، تخممرغ نمیخورم. اما الآن حتی این کار را نمیتوانم انجام دهم.وقتی در باغ قدم میزنم، با احتیاط راه میروم، نمیخواهم روی علف ها راه بروم. احساس میکنم که راه رفتن روی چیزی که هنوز زنده است خیلی بی ملاحظه گی است. و اگر تصادفاً و ناگزیر روی علفها پا بگذارم همیشه از آنها عذرخواهی میکنم. من از همه موجودات عذرخواهی میکنم اگر مجبور شوم به آنها نزدیک شوم یا ممکن باشد باعث ترس یا آسیب برای آنها شود یا چنین چیزی. پس حتی نمیتوانم چیزی بچینم. حتی نمیتوانم یک گل بچینم، یک میوه بچینم- دیگر هیچ چیز. و بطور خودکار اینطوری شدم. با وگان شدن تان، بعد از مدتی، اصلاً نمیخواهید به چیزی آسیب برسانید، حتی به علفهای باغچه یا در خیابان. احساس نمیکنید که درست است. احساس احترام به آنها میکنید و به احساسات آنها اهمیت میدهید. شما نسبت به هر چیز دیگری در اطرافتان خیلی حساس میشوید. شما با احترام و مراقبت راه میروید تا به چیزی صدمه نزنید، حتی علفهای خیابان.ظاهر من دیگر شبیه یک راهب نیست، حتی با اینکه برخی راهبان بودایی هنوز مرا بخاطر نپوشیدن ردای راهبی یا تجارت و این چیزها سرزنش میکنند. من زندگی خانوادگیام را کنار گذاشتم تا خودم را وقف بودا و خدا کنم- تا یاد بگیرم چگونه انسان بهتری باشم. و از راهب بودن بیرون آمدم تا خود را وقف همه موجودات درحال رنج کنم. بنابراین احساس میکنم که نمیتوانم به چیزی آسیب برسانم. اینطور نیست که کسی دارد تماشا میکند یا عهد و سوگندی داشته باشم یا هر چیز دیگری. این بصورت خودکار است. مثل اینکه شما نمیخواهید در زندگی آنها مزاحمتی ایجاد کنید. تقریبا میتوانید احساس کنید که همه آنها نفس میکشند، احساس میکنند و با شما صحبت میکنند؛ گاهی این کار را میکنند و گاهی بدون صحبت کردن آنرا نشان میدهند.یک بار به باغی رفتم، چون میخواستم داخل یک آلونک بروم. آن آلونک را تمیز و مرتب کردم تا شب برای مدیتیشن به داخل آن بروم. فکرکردم بیشتر به طبیعت نزدیک است تا یک اتاق بتونی. و قبل از غروب آفتاب بیرون رفتم و از چند گل وحشی در گوشه باغ عکس گرفتم. و زمانی که عکس چاپ شد، در گوشه آن، رنگ صورتی مایل به بنفش زیبایی را دیدم، اما چیزی آنجا نبود که بتواند آنرا ایجاد کند؛ و این اولین بار بود. بعد سوال کردم و پریها گفتند که آنها میخواستند عشق و احترامشان را نشان دهند. اوه، من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. من هنوز آن عکس را دارم. شاید روزی آنرا در مقدمه "میان استاد و شاگردان" ببینید. اگر دیدم برایتان یادداشتی قرار میدهم که توجه کنید تا بفهمید که من چه میگویم. شاید بتوانم از آنها بخواهم که آنرا بفرستند و بعد ما میتوانیم برای شما آنرا در اینجا قرار دهیم تا نگاه کنید.پریهای گیاهان، اکثراً خود را در گوشهای پنهان میکنند چون از انسان ها میترسند. گاهی من هم همینطور، چون تجربههای نه چندان خوشایندی داشتهام. بعنوان یک شخصیت معروف، همیشه با چیزی روبرو خواهید شد. این بدان معنا نیست که من انسانها را سرزنش میکنم، یا چنین چیزی. ولی این اتفاق میافتد، چون گاهی مردم نمیتوانند درون شما را ببینند. آنها فقط از روی ظاهر بیرونی، شما را قضاوت میکنند. شاید اگر از مردم خودشان نباشید، رنگ پوستتان مانند آنها نباشد، لباسهای خیلی شیک و گران قیمت نپوشید، معروف باشید یا مردم شما را دوست داشته باشند و غیره. اشکالی ندارد. حدس میزنم فقط تعداد کمی باشند. امیدوارم تعداد کمی باشند. آنزمان من زیاد بیرون نمیرفتم، حتی قبل از اعتکاف. فقط سرکار میرفتم و بعد به غارم برمیگشتم یا هر اتاقی که در آنزمان داشتم.Photo Caption: ۳ فرشته زیبا، خوشامدگویی زیبا بصورت متحد