جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
و وقتی از ماشین پیاده شدم و به سمت فرودگاه رفتم، یک نفر به سمتم آمد و گفت: "اوه، اعلیحضرت، نخست وزیر اول اینجاست. می خواهید او را ببینید؟" گفتم: "چرا؟" اما او گفت: "اوه بله، او الان اینجاست." گفتم: "خب، وقت ندارم." او گفت: "اوه، او نزیک هواپیماست!" چون آمده بود تا یکنفر را بدرقه کند. خب، در اینصورت، نمی توانستم او را نبینم. پس گفتم: "باشه، اما وقت ندارم. فقط یک سلامی میکنم." او خیلی مهربان بود، با من دست داد، "سلام" و احوالپرسی کرد و بعد من به سمت هواپیما رفتم. اما قبل از اینکه سوار شوم، او گفت: "همسرم در هواپیمای شماست."